داستان کوتاه ماه نیمروز از مجموعه داستانی با همین نام نوشتۀ شهریار مندنیپور است. در این مقاله به تبیین و تحلیل پیکربندی روایت، کانونیسازی و نشانه- معناشناسی این داستان پرداختهایم تا نشاندهیم طرح داستان چگونه شکلگرفتهاست و این طرح به دنبال بیان چه معنایی است. با استفاده از رویکرد کانونیسازی ژنت به بحث دربارۀ کانونیگر و کانونیشده پرداختهایم و نقش تصاویر بهعنوانِ کانونیگر یا کانونیشده را نشاندادهایم. و با رویکرد نشانه-معناشناسی گرمس نظامهای معنایی شکلگرفته در داستان را تحلیلکردهایم. نتیجۀ تحقیق نشانمیدهد این داستان در خواب پیرمردی در حال احتضار شکلمیگیرد درحالیکه سه شخصیت عجیب در خواب او بهعنوانِ کانونیگر به تماشا و تفسیر تابلوهایی از مرگ میپردازند. با تفسیر آنها تابلوها از تصویر به کلام تغییرشکلمیدهند و گفتمان بوشی داستان بهوجودمیآید. ابژههای تصاویر کنشیمیشوند و شکل جدیدی از هستی برای آنها خلقمیشود. آنها سخنمیگویند، احساسات و رنج خود را بیانمیکنند و گفتمان شوشی داستان شکلمیگیرد. بهکنشدرآمدن تابلوها و استفاده از این طرح روایی، برای بیان ناگفتههایی است که در تصویر نمیتواندید. تصاویر فقط میتوانند زمان حال واقعه را نشاندهند ولی با کنشیشدن آنها، گوشههایی از گذشته و آینده نیز بیانمیشود.